دوشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۸

...


گنجشک ها ...

در برف ...

از درختان خواب آلوده

سرگذشت من و تو می افتد

احتمال بوسیدن پنهانی نبود !

چشمی در مشتم

چشمی را زیر پایم

فراموش کرده ام

تا دقایقی دیگر

تو از کنار درختان افرا رد می شوی

در این زمستان شوم

که چندمین فصل است !؟

خودت را پشت نامه ای از روز

پنهان می کنی

من سرمازده از جنگ رسیدن کوه ها بر می گردم

به تو نزدیک می شوم

اما ...

تو چشم نداری

انگشتانت را هم

کلاغی برای اشاره برده است .

به تو نزدیک می شوم

اما

بوی طعفن روزنامه ها

دورم می کند

...

تو از کنار درختان افرا می گذری

سایه ات کنار دیوار

به پنجره ی اتاق من نگاه می کند

من

در عکس های کودکی ام

به خودم ...



غزل آزاد مقدم

هیچ نظری موجود نیست: