چهارشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۸

شعری از احمد شلملو


دوست‌ات مي‌دارم بي‌آنکه بخواهم‌ات.



سال‌گَشته‌گي‌ست

اينکه به خود درپيچي ابروار

بِغُرّی بي‌آنکه

بباری؟

سال‌گشته‌گي‌ست

اينکه بخواهي‌اش

بي‌اين که

بيفشاری‌اش؟

سال‌گشته‌گي‌ست

اين؟

خواستن‌اش

تمنای ِ هر رگ

بي‌آنکه در ميان باشد

خواهشي حتا؟

نهايت ِ

عاشقي‌ست اين؟

آن وعده‌ی ديدار ِ

در فراسوی پيکرها؟

۲۲ خرداد ِ ۱۳۶۷

مدایح بی صله

هیچ نظری موجود نیست: