سه‌شنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۸

شعری از احمدرضا احمدي


زمانی

با تکه ای نان سیر می شدم

و با لبخندی

به خانه می رفتم

اتوبوس های انبوه از مسافر را

دوست داشتم

انتظار نداشتم

کسی به من در آفتاب

صندلی تعارف کند

در انتظار گل سرخی بودم

۲ نظر:

e گفت...

مثل همه شعرهاي احمدي رضا احمدي فوق‌العاده است و پر از عنصر تحير

غزل گفت...

همیشه توی شعراش کنجکاو یه چیزی ام که هیچوقت نمی خواد به روی شعر بیاره
یعنی تابه این سن پنهانش کرده . قدیمیا می گن از اولم همینو می خواست