من خواب دیده ام
کسی می آید
کسی که آمدنش را نمی شود گرفت
و دستنبند زد
و به زندان انداخت
کسی که زیر درخت های کهنه ی یحیی بچه کرده است
وروز به روز بزرگ می شود ، بزرگتر می شود
کسی از باران ، از صدای شر شر باران ، از میان پچ و پچ گل های اطلسی
َ
کسی از آسمان توپخانه در شب آتش بازی می آید
و سفره را می اندازد
و نان را قسمت می کند
و پپسی را قسمت می کند
و باغ ملی را قسمت می کند
و شربت سیاه سرفه را قسمت می کند
و روز اسم نویسی را قسمت می کند
و نمره ی مریضخانه را قسمت می کند
و چکمه های لاستیکی را قسمت می کند
و سینمای فردین را قسمت می کند
درخت های دختر سید جواد را قسمت می کند
و هر چه را که باد کرده باشد قسمت می کند
وسهم ما راهم می دهد
من خواب دیده ام ...
۱ نظر:
سلام
من به این میگم بخش مارکسیستی نهفته در ضمیر نا خود آگاه فروغ
ارسال یک نظر