...فرض که
بعضی از اینجا دور
حتی نان از سفره وکلمه از کتاب
شکوفه از انارو
تبسم از لبانمان گرفته اند
با رویاهامان چه می کنند؟!...
(در نشانی ها بشنوید)
بعضی از اینجا دور
حتی نان از سفره وکلمه از کتاب
شکوفه از انارو
تبسم از لبانمان گرفته اند
با رویاهامان چه می کنند؟!...
(در نشانی ها بشنوید)
۷ نظر:
قمری های بی خیال هم فهمیده اند
فروردین است
اما آشیانه ها را باد خواهد برد
خیالی نیست
بنفشه های کوهی هم فهمیده اند
فروردین است
اما آفتاب تنبل دامنه را باد خواهد برد
خیالی نیست
سنگریزه های کناره ی رود هم فهمیده اند
فروردین است
اما سایه روشنان سحری را باد خواهد برد
خیالی نیست
همه ی این ها درست
اما بهار سفرکرده ی ما کی بر می گردد ؟
واقعا خیالی نیست ؟
هیچ خاطره ای باقی نخواهد ماند
آوازهای درگذشته
بر بادند
آوازهای اینده
از نیامدگان
بر نمی گردد این رود
به مخفی خواب خویش
بر نمی گردد این قافله این بدقول این دقیقه ها
برنمی گردد این
از هر چه رفته که رفته است
کبوتر کلمه سکوت ثانیه ها
دختر هی دختر
تا مرگ سرگرم سراغ تو از گرفتن پروانه و گندم است
همین سطر مانده به لااقل را لا اقل
آسمان، آبی ...
و شهر، تمام شهر
تا خوابِ نزديک به صبح نماز ... خلوت!
شبی که رفت
غروبِ روشنش را از ياد نخواهم بُرد.
آن شب که تو رفتی، باز آسمان آبی بود
باز تمام شهر خلوت بود
و باز پايانِ پسينی غريب که بمبارانِ محلههای ساکتش
از همان عطسهی حُباب و هول و ولای سپيدهدم پيدا بود
تمام مردمِ شهر به درههای دور گريخته بودند
گهوارهيی شکسته در کوچه و
نامهی مچالهيی در باد ...!
دو سه ستارهی نوخط از خوابِ مدرسه
به جانب کيسههای ماسه و
سربندهای باران و ولوله میرفتند.
آژير احتمالِ "نه ای خدا!"،
زُقزُق زخمی کهنه در پسِ پيراهنِ عزا،
سوالی ساده و سوالی ساکت،
سوالی که حتما بیچرا، ریرا!
پردهی سنگينِ خانه را از بوی باروت و بيم پس میزنم
يک لحظه تو در کوچهی روبهرو پديدار میشوی
گريبانِ دخترانهی تو گُلگون است
کبوتری سر بُريده در آغوش،
به جانبِ امدادِ آدميان میدَوی.
باد میآيد
باران میآيد
نه، چيزی نيست
ميدانِ ساکت پسين و
چند پيادهی پُر شتاب ...،
فقط همين!
تو چيزی، انگار بستهای به کودکی میسِپُری
پنچرهی خانه را نشانش میدهی
نزديکتر از هميشه با همان روسریِ نازکِ قشنگ
انگار آژيرِ قرمزِ اين وقتِ نامراد را نشنيدهای ... ریرا!
کودک به جانب درگاهِ خانه میدَود،
پلهها را در باورِ معجزه طی میکنم،
پيش از دقالباب
در به کوچه گشوده خواهد شد.
رازی در راهست!
نگاه میکنم
نه، چيزی نيست
نه کودکی در راه و
نه سايهساری که تو بودی ...
"تو هم با ما نبودی!"
ديوارِ سنگچينِ خانهها،
خوابهای کودکانِ اُردیبهشت،
کوچهباغی در مِه،
و دورهگردی کور با چلچلهی کمانچهاش
در پسين ايستگاهِ پنجشنبههای راهآهن.
من هم مثل هميشه و هنوز
با دستمالی سپيد، پاکتی سيگار و گزينهْ شعر فروغ
چمدانی پُر از ترانه و شبنم
دل و دستی تشنه از لمسِ تبسمِ تو
و سلامی ساده و چتری مشترک
تا خوابِ دورِ نور میروم.
برهنه به بستر بیکسی مُردن، تو از يادم نمیروی
خاموش به رساترين شيونِ آدمی، تو از يادم نمیروی
گريبانی برای دريدنِ اين بغضِ بیقرار، تو از يادم نمیروی
سفری ساده از تمامِ دوستتْ دارمِ تنهايی،
تو از يادم نمیروی
سوزَنريزِ بیامانِ باران، بر پيچک و ارغوان،
تو از يادم نمیروی
تو ... تو با من چه کردهای که از يادم نمیروی؟!
دير آمدی ... دُرُست!
پرستارِ پروانه و ارغوان بودهای، دُرُست!
مراقب خواناترين ترانه از هقهقِ گريه بودهای، دُرُست!
رازدارِ آوازِ اهل باران بودهای، دُرُست!
خواهرِ غمگينترين خاطراتِ دريا بودهای، دُرُست!
اما از من و اين اندوهِ پُرسينه بیخبر، چرا؟
آه که چقدر سرانگشتِ خسته بر بُخار اين شيشه کشيدم
چقدر کوچه را تا باورِ آسمان و کبوتر
تا خوابِ سرشاخه در شوقِ نور
تا صحبتِ پسين و پروانه پائيدم و تو نيامدی!
باز عابران، همان عابرانِ خستهی هميشگی بودند
باز خانه، همان خانه و کوچه، همان کوچه و
شهر، همان شهر ساکتِ ساليان ...!
من اما از همان اولِ بارانِ بیقرار میدانستم
ديدار دوبارهی ما مُيَسّر است ... ریرا!
مرا نان و آبی، علاقهی عريانی،
ترانهی خُردی، توشهی قناعتی بس بود
تا برای هميشه با اندکی شادمانی و شبی از خوابِ تو سَر کُنم
سید علی صالحی
خيرگي شب از فرصت فاصله هاست
از صراحي شبي تبدار در تكرار ثانيه ها
ثانيه يعني ياس ثانيه يعني تو
وشب هم انعكاس من و ماست
در تكراري جاودانه از عشق
عشقي كه تنها در سرود يك قناري جاريست
و من هم يك عابر با تكرار درد
و صبوري...
در رفتني كه تو با شكستن برايش به يادگار گذاشتي
حال همه ی ما خوب است اما تو باور نکن
ماپرنده شدن را نخواهیم فهمید وطلوع خورشید را آن هنگام که بر سقف رویاهامان میتابد ما با سقف آجری خواهیم مرد تا غروب بی کسی هامان دستهایمان هم مارا نخواهند فهمید
نمیدونم شاید شعر شایدم نه ولی نظرتونو راجع به نوشته و ایراداش بگین البته قبل از همه اینها سلام
اینقدز غمگین نباش :-)زندگی طپش ثانیه هاست.
ارسال یک نظر