دوشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۹

شعر جهان ـ ویلیام بلیک


شاعر و طراح و نقاش بزرگ انگلیسی ۲۸ نوامبر ۱۷۵۷ در خانواده‌ای کم‌درآمد در لندن به دنیا آمد و در ۱۲ اوت ۱۸۲۷ در همان شهر درگذشت.

اشعار بلیک ساده و روان، اما محکم و تکان‌دهنده است. شعر او با تخیلی غریب، تصاویر شگرف و کلامی پیامبرگون، شعر انگلیسی را دگرگون کرد. بسیاری از سخن‌شناسان شکوه زبان بلیک را به شعر شکسپیر مانند کرده‌اند.

ویلیام بلیک بزرگترین نماینده رومانتیسیسم در شعر انگلیسی به شمار می‌رود.

اولین کتاب او طرح‌های شاعرانه (1783)، تنها کتابی بود‌ که د‌ر د‌وران زند‌گی‌اش، به د‌ست ناشری منتشر شد‌. سایر کتاب‌هایش را، خود‌ش، با کمک همسرش کاترین بوچر، تصویرسازی و منتشر کرد‌. آوازهای معصومیت (1789) و آوازهای تجربه (1794) که شامل اشعار «بره»، «ببر» و «لند‌ن»‌ می‌شد‌، از زاویه‌ی د‌ید‌ یک کود‌ک، و با د‌ید‌گاهی مستقیم، ساد‌ه و غیراحساساتی سرود‌ه شد‌ه‌اند‌. بلیک رؤیابین و عارف بود‌ و د‌ر کتاب‌های نبوت خود‌، که شامل کتاب تِل (1789)، ازد‌واج بهشت و د‌وزخ (1790) میلتون (8ـ1804) بود‌ و اورشلیم (20ـ1804)، اساطیر مخصوص به خود‌ را خلق کرد‌ که د‌ر آن‌ها عشق، انرژی، و تخیل با نیروهای منطقِ کاهند‌ه و سرخورد‌گی، به رویارویی برمی‌خیزند‌. نقاشی‌ها و حکاکی‌های بلیک، به‌ویژه تصویرسازی‌هایی که برای کتاب‌های خود‌ش، آثار میلتون، و کتاب ایوب کرد‌ه، د‌ر زمینه‌ی نمایش کالبد‌شناسی انسان و قالب‌های طبیعی د‌یگر، هم واقع‌گرایانه‌اند‌ و هم به‌گونه‌ی د‌رخشانی تخیل‌برانگیز. بلیک موجود‌ات خیالی را با جزئیات د‌قیقی ترسیم می‌کند‌. بلیک تا مد‌ت‌ها پس از مرگش، با اقبال منتقد‌ان روبه‌رو نشد

هنر طراحی و نگارگری بلیک، به هیچ مکتب و اسلوبی وامدار نیست. این هنر عاصی سری در هنر غارنشینی دارد و پایی در مکتب رومانتیک مدرن. با وجود تأثیرات آشکار از سبک گوتیک و انقلاب رنسانس، نقش او یکه و خودویژه است.

ویلیام بلیک منبع الهام خود را در درون پرغوغای خود یافته بود. از سبک‌ها و شگردها را به خوبی می‌شناخت، اما به سلیقه‌ها و پسندهای زمانه بی‌اعتنا بود. در ناسازگاری با ابنای روزگار و سرپیچی از هنجارهای زمانه تا آنجا پیش رفت که بیشتر مردم او را "دیوانه" دانستند.

بلیک مانند "عقلای مجانین" پیوسته مردم را از نظر (بینش) درون و تجلی تجارب شهودآمیز خود باخبر می‌ساخت، اما کمتر کسی به کار و تلاش او توجه می‌کرد.

بلیک کتاب‌های شعر خود را به تنهایی، و گاه به کمک همسرش تولید و عرضه می‌کرد: از ترسیم و تذهیب تا چاپ و صحافی را خود انجام می‌داد، بی آنکه دغدغه مشتری داشته باشد. در پیشرفت شگردهای حکاکی روی مس و گرآورسازی به نوآوری‌های مهمی دست زد.

بلیک بیشتر عمر خود را با فقر و محرومیت به سر برد، اما با وجد و نشاطی که از هنر او برمی‌جوشید، خود را روی زمین از هر آدمی شادتر می‌دید. در واپسین دم، که هنوز گرماگرم کار و آفرینش بود، در بستر مرگ گفت: "عاقبت به سرزمینی می‌روم که همیشه آرزوی دیدنش را داشتم.» به قول عارف شرقی: ما زبالاییم، بالا می‌رویم...

ویلیام بلیک رازی بزرگ در تاریخ هنر باقی مانده است، و امروز گرانبهاتر از هر زمانی دیگر.

.............................................................

شعری از ویلیام بلیک - مترجم: سیاوش ضمیران


گل آفتاب‌گردان

خسته از روزگار

در جست‌و‌جوی خورشید

فرسنگ‌های مانده

تا به آن طلاکده‌ی دل‌فریب را می‌شمارد.

سرزمینی که جوانی

آرزوی نیل به‌دان را

به گور می‌برد.

و باکره‌گان پریده‌ْرنگ

کفن‌ْپوش

از سپیدی برف

در سپیدی برف

از گورهاشان برمی‌جهند و

در پی کوچ بدان جا هستند.

به دیاری که آفتاب‌گردانک من

قصد رفتن دارد.
............................................

منابع: BBCفارسی - وازنا




سه‌شنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۹

شعری از روزبه سوهانی


آنسوتر از نگاه تو
آسمان
می ایستد
وقتی که خاک
ادامه ی آخرین بال های پرنده ای باشد و
دستانت
تمام یک روز بارانی را به پنجره بیاورد

آنسوتر از نگاه تو
شهر
آغشته به تپش های پیراهنی می شود
که سراسر التهاب مویت را
به نفس های کوچه
می بارد
ایستاده میان دفتری گل آلود
در بی تابی آخرین برگ ها
در انگشتانت
که پنجره ای به آسمان
خواهند کشاند


وآنسوتر از تمام یک روز بارانی
شهر
در گامهای من
در بی قراری بوی پرنده و روسری
و در آخرین تپش های نگاه تو
فرو
خواهد
رفت

دوشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۹

پیشگامان شعر نو - میرزاده ی عشقی


میرزاده عشقی نام اصلیش «سید محمدرضا کردستانی» و فرزند «حاج سید ابوالقاسم کردستانی» بود و در تاریخ دوازدهم جمادی‌الآخر سال ۱۳۱۲ هجری قمری مطابق ۲۰ آذرماه ۱۲۷۳ خورشیدی و سال ۱۸۹۴ میلادی زاده شد.
سالهای کودکی را در مکاتب محلی واز سن هفت سالگی به بعد در آموزشگاه‌های «الفت» و «آلیانس» به تحصیل فارسی و فرانسه اشتغال داشته، پیش از آنکه گواهی نامه از این مدرسه دریافت کند در تجارتخانه یک بازرگان فرانسوی به شغل مترجمی پرداخته و به زبان فرانسه مسلط شد.
دوره تحصیلی وی تا سن هفده سالگی بیشتر طول نکشید، در آغاز سن ۱۵ سالگی به اصفهان رفت، سپس برای اتمام تحصیلات به تهران آمد، بیش از سه ماه نگذشت که به همدان باز گشت وچهار ماه بعدش به اصرار پدر برای تحصیل عازم پایتخت شد ولی عشقی از تهران به رشت و بندر انزلی رهسپار واز آنجا به مرکز باز آمد.
هنگامی که در همدان بسر می‌برد اوائل جنگ جهانی اول ۱۹۱۴-۱۹۱۸ میلادی به عبارت دیگر دوره کشمکش سیاست متفقین و دول متحده بود. عشقی به هواخواهی از عثمانی‌ها پرداخت و زمانی که چند هزار تن مهاجر ایرانی در عبور از غرب ایران به سوی استانبول می‌رفتند او هم به آنها پیوست و همراه مهاجرین به آنجا رفت.
عشقی چند سالی در استانبول بود، در شعبه علوم اجتماعی و فلسفه دارالفنون باب عالی جزء مستمعین آزاد حضور می‌یافت، پیش از این سفر هم یک باربه همراهی آلمانیها به بیجار و کردستان رفته بود.
«اپرای رستاخیز شهریاران ایران» را عشقی در استانبول نوشت. این منظومه اثر مشاهدات اواز ویرانه‌های مدائن هنگام عبور از بغداد و موصل به استانبول بوده‌است.
در سال ۱۳۳۳ ه. ق. «روزنامه عشقی» را در همدان انتشار داد. «نوروزی نامه» را نیز در سال ۱۳۳۶ ه. ق. پانزده روز پیش از رسیدن فصل بهار در استانبول سرود.
عشقی از استانبول به همدان رفت و باز به تهران شتافت. او چند سال آخر عمرش را در تهران به سر برد، قطعه «کفن سیاه» را در باب روزگار زنان و حجاب آنان با نوشت.
عشقی گاه گاهی در روزنامه‌ها و مجلات اشعار و مقالاتی منتشر می‌ساخت که بیشتر جنبهٔ وطنی واجتماعی داشت، چندی هم شخصا روزنامه «قرن بیستم» را باقطع بزرگ در چهار صفحه منتشر می‌کرد که امتیازش به خود او تعلق داشت لیکن بیش از ۱۷ شماره انتشار نیافت.
او در روز ۱۲ تیرماه ۱۳۰۳ خورشیدی، در تهران هدف گلولهٔ افراد ناشناس قرار گرفت و در ۳۱ سالگی، چشم از جهان فرو بست.
.......................................................
ـ نیما در مورد هو میگوید: "عشقی فقط شاعر این دوره بود اگر باقی میماند و معایبش را رفع میکرد"
ـ نخستین کسی که رسما به شعر نیمایی توجه نشان داد عشقی بود.
ـ اما اود خود را بنیانگذار ادبیات نوین ایران میداند.
شمس لنگرودی در تاریخ تحلیلی شعر نو میگوید : " عشقی تابع نیما نبود. او تابع شعر مترقی زمانه ی خود بود"
ـ او مجموعا پنج شعر به شیوهی نو دارد که دو تای آ‌نها یعنی "ایده آل" و "کفن سیاه" انحراف جدی تری از شعر سنتی دارند.
ـ او در مقدمه ی ایده آل مینویسد : " سه تابلو : شب مهتاب . روز مرگ مریم و سرگذشت پدر مردم و ایده آل او به عقیده ی سراینده
دیباچه ی انقلاب ادبیات ایران است"
......................................................
ابتدای شعر "شب مهتاب" تابلوی اول از سه تابلوی ایده آل


اوائل گل سرخ است و انتهای بهار
نشسته ام سر سنگی کنار یک دیوار
جوار دره ی دربند و دامن کهسار
فضای شمران اندک ز قرب مغرب تار
هنوز بر اثر روز بر فراز اوین...

.....................................................
منابع:
-ویکیپدیا
-کتاب تاریخ تحلیلی شعر نو


شنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۹

شعر جهان - اندرو مارول


این طنز پرداز و شاعر متافیزیکال انگلیسی در سال 1638 از دانشگاه کمبریج
فارق التحصیل شد و بعد به گشت و گذار در اروپا پرداخت و در سال 1650
به انگلستان بازگشت.
در دوران انقلاب به معاونت "جان میلتون" منصوب شد.
او در دوران حیاتش فقط به عنوان نویسنده ی قطعات طنز و فکاهی به نظم و
نثر اندک شهرتی داشت و سروده های جدیش پس از مرگ او چاپ شد.
او اکنون از مهمترین سرایندگان سبک متافیزیک در کنار "جرج هربرت"
محسوب می شود.
-"به معشوق شرمرویش" بهترین سروده ی او شناخته میشود.
........................................
ابتدای شعر " به معشوق شرمرویش "- ترجمه ی سعید سعید پور


اگر زمان و جهان به دلخواه بود
این شرمروییت نگارا گناهی نبود.
می نشستیم واندیشه می کردیم که کجا رویم
و روز بلند عشقمان را چگونه سر کنیم...

نویسندگان میهمان

سلام
برای باهم بودن و در کنار هم بودن تصمیم گرفتیم ستونایی رو طراحی
کنیم تا به وسیله ی اونا دوستای قدیمی و دور و نزدیکو دور هم جمع کنیم
و قرار گذاشتیم اسم و محتوای ستون به اختیار نویسندش باشه
دوستام لطف کردن و پذیرفتن
و این اتفاق با نوشته های دوست عزیز ما بهنام شریفی شروع شد
درستونی با عنوان زیر زمین...

به امید ستون ها ی بیشتر و دوستان بیشتر

که باعث بشه مجازی با هم باشیم.

ارشاد علیجانی - روزبه سوهانی

جمعه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۹

پیشگامان شعر نو - نیما


علی اسفندیاری متخلص به نیما یوشیج در 21 آبان 1276 ه.ش. در یوش متولد شد و در شب 13 دی 1338 در گذشت.
خواندن و نوشتن را نزد آخوند ملای ده ياد گرفت.
11ساله بوده كه به تهران كوچ مي‌كند و روبه‌روي مسجد شاه كه يكي از مراكز فعاليت مشروطه‌خواهان بوده است؛ در خانه‌اي استيجاري، مجاور مدرسه‌ي دارالشفاء مسكن مي‌گزيند. او ابتدا به دبستان «حيات جاويد» مي‌رود و پس از چندي، به يك مدرسه‌ي كاتوليك كه آن وقت در تهران به مدرسه‌ي «سن‌لويي» شهرت داشته، فرستاده مي‌شود.
او در مورد این سال می نویسد:"تمام خیالات من برای شناسایی چیزها ی خوبی بود
که می خواستم با آ‌ن شناسایی بر همسران خود تفوق یابم...
در پانزده سالگی میرفتم مورخ شوم. گاهی نقاش میشدم. گاهی روحی
و گاهی طبیعی. خوشبختانه هر نوع قوه ی خلا قه در من وجود داشت.
ولی مراقبت و تشویق یک معلم خوش رفتار که نظام وفا شاعر بنام امروز باشد مدا به خط شعر گفتن انداخت.
این تاریخ مقارن بود با سالهایی که جنگ های بین المللی ادامه داشت.
و من در آن وقت اخبار جنگ را به زبان فرانسه می توانستم بخوانم"
ـ نیما همزمان به تحصیل طلبگی آموزش زبان عربی میپردازد.
ـدر اسفند ماه سال 1299 با شعر "قصه ی رنگ پریده" ظهور میکند.
ـدر سال 1300 نخستین کتاب شعرش را با نام"قصه ی رنگ پریده . خون سرد" با سرمایه ی شخصی
در 30 صفحه منتشرمی کند.
ـافتخار نیما با شعر "ای شب" آغاز میشود. شعر در نشریه ی معتبر ادبد نوبهار چاپ میشود.
ـدر سال 1301 است که افسانه ی نیما - که به تعبیری سنگ بنای شعر نو است - سروده میشود و به نظام وفا تقدیم می شود.
ـ او در مقدمه ی افسانه در واقع مانیفست اولش را مینویسد و ساختمان افسانه ی خود را " نمایش" نام میگذارد.
.........................................
فرق نیما با دیگر شاعران نوپردازی که پیش از او شعر گفته بودند:

ـ انقلاب نیما در محتوا
*نیما کاملا به فلسفه ی کار خود آگاه بود
*نوآوری شاعران پیش از او در شکل بیرونی شعر بود (به ویژه در نوع قافیه بندی)
و شعر آنها در جوهره و نطام همان شعر سنتی بود
به همین دلیل ایرج میرزا در ذم آن میگوید:
انقلاب ادبی محکم شد
فارسی با عربی توام شد
در تجدید و تجدد وا شد
ادبیات شلم شوربا شد...
*در 17 اردیبهشت 1308 نیما در نامه ای به صفا راجع به شعر نو پیش از خود میگوید:
این یک قسم کاریکاتور مخصوص ادبیات امروز ایران است از اخطلاط قدیم جدید.
به آن شکل عقاب را میتوان داد که مسخواهد پرواز کند اما دست و پای فیل دارد
پس از آن می خواهد و ناچار است از اینکه برخیزد . بر میخیزد و می گوید عقابم
و عقاب هم نیست...
*در سالهای 1318 به بعد طی سلسله مقالات بسیار مهمش تحت عنوان " ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان"
دریافت هایش را تئوریزه می کند.
و در آن اشاره میکند که : در هیچ جای دنیا آثار هنری و احساسات نهفته و تضمین شده در آن عوض نشده اند
مگر در دنباله ی عوض شدن شکل زندگی ها ی اجتماعی...
*پس زبان هر عصر چیزی نیست جز شناخت جوهره ی موضوعات هر عصر و نحو بیان آن*
این مفهوم محتوا و مضمون انقلاب محتوا در شعر نیماییست.

انقلاب نیما در شکل
-در وجه درونی شکل یا ساخت که همان کیفیت ترکیب و هماهنگی عناصر تشکیل دهنده ی کل یک شعر است
که در آغاز. پایان . گذرگاه ها . پیوند گاه ها . کیفیت ارتباط تصاویر و مفاهیم . هماهنگی کلمات و اشیا، با تصویر و مفهوم
کلی و ... نمودار میگردد.
*در شعر سنتی فارسی جز در رباعی اساسا موضوع ساخت به معنی امروزیش مطرح نیست.
*و به همین دلیل است که برای هر قالب شعری حدودی تعیین کرده اند. چون وقتی هیچ نیروی درونی محدود کننده
(تمام کننده در شهر وجود نداشته باشد وجود یک عامل مکلنیکی بیرونی ضروری خواهد بود.

*او در مورد وزن مینویسد باید مصراع ها و ابیات به طور مشترک وزن را تولید کنند ... و این یک اصل علمیست که هیچ
چیز نتیجه ی خودش نیست بلکه نتیجه ی خودش با دیگران است...
*او میگوید تو باید عصاره ی بینایی باشی...باید بتوانی یک جام شراب بشوی تا وقتی افتاد و شکست
لرزش شکستن را به تن احساس کنی...

ـ در وجه بیرونی شکل یا همان نمای بیرونی و قالب شعر
*در شعر کلاسیک قالب های از پیش تععین شده ای وجود دارد که شاعران محتوای ذهنیشان را
در آنهامی ریزند.
* اما نیما با دیدن موج های کوتاه و بلند یک استخر می گوید: من میخواهم انتظام طبیعی به فرم شعر داده باشم
در واقع فرم شعر من سنتز حتمی تزها و آنتی تزهاست.
* و در واقع او معتقد است " هنر در به جا گذاشتن خشت است نه فقط در به کار بردن آن"
درست عکس نظر ابن خلدون که معتقد است : " هر بیت از لحاظ معنی کاملا مستقل است... ازین رو
شاعر میتواند ابیات را در هر محل شعر که مناسب میبیند بگذارد"
*و به نطر نیما ساخت هر جز، از یک کل به کیفیت عمل آن جز‌، در آن کل بستگی دارد نه به طول و عرض
آن. همانگونه که کیفیت کارکرد گوش در بدن ساخت گوش به این شکل را به وجود می آ ورد
و همینطور دیگر اعضا،...
و هارمونی همه ی این اعضا،کوتاه و بلند به ارگانیسم معنی میبخشد.
* ودر شعر هم وزن که طنین و آهنگ یک مطلب معین است
فقط توسط هارمونی به وجود می آ ید... این است که باید مصرا ع ها و ابیات دسته جمعی و به طور مشترک
وزن را تولید کنند.
***به نظر نیما وقتی مصراع " خانه ام ابریست" ساختی متناسب با مفهوم خود میگیرد
مصراع بعدی " یکسره روی زمین ابریست با آن " ساختی متناسب با عملکرد و مفهوم خود
دلیلی ندارد مصراع اول را آنقدر بکشیم یا دومی را آنقدر بفشاریم که همقد هم شوند.
همانگونه که ضرورتی ندارد گوش را آنقدر بکشیم که همقد دست یا پای آدمی بشود.
..........................................

آی آدم ها


آی آدمها ، که بر ساحل نشسته شاد و خندانيد ،
يک نفر در آب دارد می‌سپارد جان
يک نفر دارد که دست و پای دائم می‌زند
روی اين دريای تند و تيره و سنگين که می‌دانيد ،
آن زمان که مست هستيد
از خيال دست يابيدن به دشمن ،
آن زمان که پيش خود بيهوده پنداريد
که گرفتستيد دست ناتوان را
تا توانائی بهتر را پديد آريد ،
آن زمان که تنگ می‌بنديد
بر کمرهاتان کمربند ...
در چه هنگامی بگويم ؟
يک نفر در آب دارد می‌کند بيهوده جان ، قربان .
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا داريد ،
نان به سفره جامه تان بر تن ،
يک نفر در آب می‌خواند شما را
موج سنگين را به دست خسته می‌کوبد ،
باز می‌دارد دهان با چشم از وحشت دريده
سايه‌هاتان را ز راه دور ديده ،
آب را بلعيده در گود کبود و هر زمان بيتابی‌اش افزون .
می‌کند زين آبها بيرون
گاه سر ، گه پا ،
آی آدمها !
او ز راه مرگ اين کهنه جهان را بازمی‌پايد ،
می‌زند فرياد و امّيد کمک دارد .
آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشائيد !
موج می‌کوبد به روی ساحل خاموش ،
پخش می‌گردد چنان مستی به جای افتاده . بس مدهوش
می‌رود ، نعره‌زنان اين بانگ باز از دور می‌آيد ،
آی آدمها !
و صدای باد هر دم دلگزاتر ،
در صدای باد بانگ او رهاتر ،
از ميان آبهای دور و نزديک
باز در گوش اين نداها ،
آی آدمها !

منبع:
کتاب تاریخ تحلیلی شعر نو- شمس لنگرودی

پنجشنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۹

شعر جهان - جان دان

شاعران متا فیزیک:

شعرای متافیزیک جان دان و پیروانش در قرن هفده بودند که در اشعار خود
با استفاده از زبان محاوره و مجازهای بعید به شرح مسائل بنیادین فلسفی و الهی پرداختند.
-این نام را نخستین بار دکتر ساموئل جانسن بر آنان نهاد.
الیوت مکتب آنان را از جریانات مهم و جدی تاریخ ادبیات برشمرده است و در مقاله ای با عنوان
"شاعران ماورا،الطبیعی" نظریه ی گسست شعور را مطرح میکند که مطابق آن نزد دان و پیروانش
کل شعور(احساس و اندیشه) حالت به هم پیوسته و یکپارچه داشت. اما پس از انقلاب قرن هفدهم
احساس و اندیشه از هم جدا شدند و گسست شعور به وجود آمد.
شاعران ماورا،الطبیعه اندیشه را به احساس بر میگرداندند و ادراک را به حالتی درونی تبدیل می کردند.
-این مکتب از کلیشه های فکری و زبانی موسیقی نرم و روان الیزابتی میپرهیزد و به بینش و بیانی
بدیع دست می یابد.
زبان این شاعران ساده و روشن و به دور از هر گونه آرایه ی لفظی و کلامیست.
-بن جانسن از موسیقی و کلام نا مانوس دان به شگفت آمده و گفته است :
جان دان را باید به خاطر نا هماوایی و ناهماهنگی وزن به دار آویخت!
و در جای دیگر میگوید:
او از برخی جهات برترین سراینده ی جهان است.
.................................
جان دان

جان دان در سال 1572 كه احساسات ضد كاتوليك تقربياً به اوج رسيده بود در خانواده­اي كاتوليك و مرفه چشم به جهان گشود. او در دانشگاههاي آكسفورد وكمبريج و"لينكلن اين" تحصيل كرد و آموزش وكالت ديد اما به دليل كاتوليك بودنش هرگز درجه­ هايی به او ندادند و نتوانست وكالت كند. پس از اينكه درسن چهار سالگي پدرش را از دست داد، وارث ثروتي فراوان شد اما چون استعداد تجارت نداشت به تحصيل روي آورد.

او به مطالعه الهيات، طب، حقوق و علوم كلاسيك پرداخت و شعر سرود. سپس به پارلمان و دربار راه يافت و مورد حمايت "سرتوماس اگرتون" قرار گرفت. درست در زماني كه همه چيز خوب پيش مي­رفت ازدواج پنهاني او با دختر يك نجيب زاده بنام "آن مور" تمام اميدهاي او را بر باد داد.

او از مقام خود عزل شد و به زندان افتاد، زندگي­اش قرين رنج و محنت و سختي گشت و در حاليكه فرزندانش زياد بودند دچار مشكلات مالي فراوان گشت. در همان سالها مرثيه­اي در مرگ اليزابت دختر "سررابرت دروری" سرود که سبب اهدا خانه­اي به وی شد و به مدد دوستاني كه داشت دوباره زندگي­اش رونق گرفت.
در سال 1607 "جيمز" از وي خواست تا كشيش كليساي "انگليكن" انگليس شود ولي او نپذيرفت اما جيمز معتقد بود كه او كشيش موفقي خواهد شد سرانجام در سال 1615 در سن 42 سالگي كشيش و واعظ مخصوص "لينكن اين" شد و 6 سال بعد به رياست كليساي "سنت پال" برگزيده شد. مرگ همسرش در سال 1617 وي را دچار اندوهي جانكاه كرد و دو سال بعد در بستر بيماري افتاد تا آنكه در سال 1631 از بستر بيماري برخواست و در حضور شاه موعظه مشهورDeaths Duel" "[1] را ايراد كرد و پس از مدت كوتاهي در گذشت. وي در زمان حيات آثار خويش را چاپ نكرد اما نسخه­هاي خطي اشعارش در اختيار دوستانش قرار مي­گرفت و سالها پس از مرگ وي به چاپ رسيد. شهرت راستين جان دان در دهه­ هاي دوم و سوم قرن بيستم نمايان گشت و به اوج رسيد.

-او در یکی از نامه های خصوصیش دو وجه متباین خود را بدین گونه از هم جدا میکند:
یکی سلحشوری ماجراجو که برای دلدادگان رنگارنگ خود مدیحه میسرود و دیگری دکتر جان دان
سرپرست کلیسای جامع سنت پال و سراینده ی غزل های روحانی(که از مهمترین اشعار او به شمار می آیند)
.......................


غزلواره ی روحانی 5

من جهانی کوچکم که با حیلت و راز
از عناصر و از روحی ملکوتی سرشته شدم
لیک هر دو بخش جهانم را
گناه اغواگر به شب بیکران در افکنده
و هر دو بخش مرا مرگ در پیش است.
ای که در فراسوی آسمان که اوج عالم بود
سپهر ها ی تازه ای یافته ای
و دریاهای تازه ای در نوشته ای
دریاهای تازه ای در دیدگانم فرو ریز
تا جهان خویش را با سرشک سرریزم غرقه کنم
یا که پاکیزه اش فرو شویم
اگر که دیگر بار هرگز غرق نمیتوانم شد
لیک ای وای که جهانم را
آتش سوزان در راه است
افسوس آتش شهوت و رشک
بیش از اینش سوزانده
و بر تباهیش افزوده است
پروردگارا آن شعله ها را فرو بنشان
و مرا فرو سوز در آتش شوق سرای و سیمایت
که زبانه ها ی سوزانش شفا بخش است.

منابع:
مجموعه ی از شکسپیر تا الیوت
narrator


چهارشنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۹

پیشگامان شعر نو - جعفر خامنه ای


بنا به گفته مرحوم يحيي آرين پور اديب و پژوهشگر ارزشمند معاصر در كتاب « از صبا تا نيما» پيش از سال 1332 هجري قمري يعني در حدود سال 1292 شمسي (77 سال پيش) جعفر خامنه اي يكي از جوانان روشنفكر و آزاديخواه و مبازر آذربايجان كه زبان فرانسه را پنهان از پدر متعصب خود، آموخته و به ادبيات نوين تركان عثماني نيز آشنايي داشت، از شكل معمول اشعار فارسي عدول كرده و فطعه هاي بي امضاء با قافيه بندي جديد و بي سابقه و مضمونهاي نسبتا تازه انتشار مي داد يكي از اين قطعه ها كه ادوارد براون در تاليف خود « تاريخ مطبوعات و ادبيات ايران نو» نقل كرده است، چنين است:

به وطن

هر روز به يك منظر خونين به در آيي

هر دم متجلي تو به يك جلوه جانسوز

از سوز غمت مرغ دلم هر شب و هر روز

با نغمه نو تازه كند نوحه سرايي

اي طلعت افسرده و اي صورت مجروح

آماج سيوف ستم، آه اي وطن زار

هر سو نگرم خيمه زده لشكر اندوه

محصور عدو مانده تو چون نقطه پرگار

محصور عدو، يا خود اگر راست بگويم

اي شير، زبون كرده تو را رو به ترسو

شمشير جفا آخته روي تو ز هر سو

تا چند بخوابي؟ بگشا چشم خود را از هم

برخيز يكي صولت شيرانه نشان ده

يا جان بستان يا كه در اين معركه جان ده

سه‌شنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۹

شعر جهان - بن جانسن


بن جانسن (۱۵۷۲ ـ ۱۶۳۷)Ben Jonson بنجامین جانسن، که از او به نام بن جانسن یاد می‌شود. هنرپیشه، شاعر و نمایشنامه نویس مشهور دورهٔ الیزابت، در یازدهم ژوئن ۱۵۷۲ میلادی در ناحیه وست مینستر لندن به دنیا آمد.
مهمترین آثار او عبارتند از : والپون - (Volpone) ، کیمیاگر (The Alchemist) که از کمدی های ممتاز او هستند.

بن جانسن در اصل اسکاتلندی بود و پدرش ابتدا ثروتی داشت که بعدها درکشمکش‌های مذهی دورهٔ سلطنت ملکه ماری تئودور، که در انگلستان به وقوع پیوست دارایی خود را از دست داد و به مسلک کشیشان درآمد. ملکه ماری که یک کاتولیک متعصب بود با همهٔ پیروان ادیان و مسلک‌های دیگر دشمنی داشت و این نفرت تا بدان جا بود که در دوران فرمانروایی او بیش از سیصدنفر را به جرم بی دینی زنده زنده در آتش سوزاند.

پدر بن جانسن عمرش چندان نپایید و یکی دوماه پس از تولد او چشم از جهان فروبست و مادرش با تنگدستی و فقر دست به گریبان بود، برای ادامه زندگی شوهر دوم برگزید. ناپدری اش به شغل بنایی اشتغال داشت. بن جانسن برای ورود به مدرسه ناچار بود با ناپدری اش کارکند و درآمد اندکش را برای خرج تحصیلات پس انداز کند. در یک آموزشگاه خصوصی کلیسای سن مارتین تحصیلات ابتدایی را فراگرفت و سپس به آموزشگاه ست مینستر وارد شد. درآنجا به تحصیل ادبیات یونان و روم پرداخت. در۱۵۸۹ برای کمک به خانواده اش ناگزیر شد درسش را رها کند و با ناپدری خود به کار بنایی بپردازد. از آنجا که این شغل را هیچ وقت دوست نداشت به سپاهی از سربازان انگلیسی که عازم جبهه‌های فلاندر بودند پیوست (بین ۱۵۹۱ـ ۱۵۹۷) به زودی ازشغل سربازی هم خسته شد و به لندن بازگشت. برای مدتی به همان حرفه بنایی پرداخت و با دختری به نام آن لوییز آشنا شد و با او ازدواج کرد (۱۵۹۴) آن‌ها صاحب چهار فرزند شدند و این زن به همه سختی‌ها تا زمان مرگ از شوهرش جدا نشد.

-او دوست صمیمی ادیبانی چون شکسپیر . جان دان و فرانسیس بیکن بود و شعرای جوانی چون رابرت هریک و تامس کریو را به دور خود گرد آورد که نام گروه پسران بن را بر خود نهادند و همین گروه بعد ها هسته ی شاعران مکتب کاوالیه را پدید اوردند.
-اولین نمایش کمدی او "هرکس با مزاج خویش" بود که شکسپیر هم در اجرای آن نقش مهمی بازی کرد.
-او نخستین ادیبی است که در زمان خود کلیات اشعارش را چاپ کرد.
-نغزترین اشعار او غزل های غنایی اوست که غالبا برای همراهی با موسیقی تصنیف شده اند.

....................
ساعت شنی

بنگر دمی در این خرده های شن
که در جنبش ذرات خویش
فرو می ریزد از این جام شیشه ای.
باور توانی کرد که این شنها
پیکر دلداده ای بوده است
که در شراره ی چشمان نگارش
همچو پروانه ای گرم بازی
سراپا سوخته و خاکستر شده است؟
آری تا بیان کند که در مرگ نیز
ناخجسته همانند زندگی
حتی خاکستر دلدادگان را
آسایشی در کار نیست.

ترجمه ی : سعید سعید پور/ از مجموعه ی "از شکسپیر تا الیوت"
...................
منابع: ویکی پدیا و کتاب از شکسپیر تا الیوت

دوشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۹

پیشگامان شعر نو - شمس کسمایی


شمس کسمايي که به سال ۱۲۶۲ ه. ش. در يزد زاده شد بود، پس از ازدواج به همراه همسرش، که تاجر چاي بود، به عشق آباد روسيه (مرکز ترکمنستان کنوني) رفت. وي پس از چهار سال اقامت و به دنبال ورشکستگي شوهرش در سال ۱۲۹۷ ه.ش به همراه همسر و دو فرزندش (صفا و اکبر) به ايران بازگشت و در تبريز، که مقارن آن سالها مرکز جنب و جوش فکري و سياسي بود، ساکن گرديد. از همان آغاز به گروه نويسندگان نشريه تجدد به ميانداري تقي رفعت پيوست و در تحرکات اجتماعي و انقلابي آذربايجان مشارکت فعال داشت. در همين زمان پسرش، که نقاش چيره دستي بود و با چند زبان آشنايي داشت، در مبارزات جنگل کشته شد. ابولاقاسم لاهوتي در شعري با عنوان عمر گل به دلداري مادر داغدار شتافت و خطاب به شمس سرود:
در فراق گل خو اي بلبل
نه فغان برکش و نه زاري کن
صبر بنما و بردباري کن
مکن آشفته موي چون سنبل

شمس زني روشنفکر و آزادي خواه و مستقل بود. زبان روسي و فارسي ميدانست، در آذربايجان ترکي هم آموخت. پس از کشته شدن رفعت و روي کار آمدن رضاشاه، جمع مبارزان آذربايجان پراکنده شدند. همسر شمس به سال ۱۳۰۷ش در گذشت. او با تنها دخترش صفا به يزد رفت و بعد از آن که با شخص ديگري به نام محمدحسين رشتيان ازدواج کرد، زندگي خود و خانواده اش را به تهران منتقل کرد. سالهاي پاياني عمر او در تهران به گوشه نشيني گذشت، با اين حال خانه اش محل رفت و آمد روشنفکران بود تا اين که در سال ۱۳۴۰ ه.ش در گذشت. از اشعار او مقدار کمي باقي مانده است.
از شمس کسمايي در شهريور ماه ۱۲۹۹ش در مجله آزاديستان قطعه شعري با پاره هايي فارغ از قيد تسوي و قافيه بندي معمول پيشينيان منتشر شد که تقليد گونه اي از اشعار اروپايي بود و جزو نخستين نمونه هاي تجدد در شعر فارسي به شمار مي آيد. اينک بخشهايي از آن قطعه:

پرورش طبيعت
ز بسياري آتش مهر و ناز و نوازش
از اين شدت گرمي و روشنايي و تابش
گلستان فکرم
خراب و پريشان شد افسوس
چو گلهاي افسرده افکار بکرم
صفا و طراوت زکف داده گشتند مايوس

بلي، پاي بر دامن و سر به زانو نشينم
که چون نيم وحشي گرفتار يک سرزمينم
نه ياري خيرم
نه نيروي شرم
نه تير و نه تيغم بود، نيست دندان تيزم
نه پاي گريزم
از اين روي در دست همجنس خود در فشارم
ز دنيا و از سلک دنياپرستان کنارم
برآنم که از دامن مادر مهربان سر برآرم



منبع

یکشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۹

شعر جهان-ویلیام شکسپیر


ویلیام شکسپیر در ۲۳ آوریل سال ۱۵۶۴ متولد شد.شهرت شکسپیر به عنوان شاعر ، نویسنده، بازیگر و نمایشنامه نویس منحصر به فرد است و برخی او را بزرگترین نمایشنامه نویس تمام دوران می‌دانند اما بسیاری از حقایق زندگی او مبهم است.

ویلیام شکسپیر در ماه آپریل (احتمالا روز بیست و سوم) در استراتفورد متولد شد. پدرش بازرگان پشم و مادرش فرزند زمین داری محلی بود. شکسپیر احتمالا در مدرسه ی گرامر استراتفورد تحصیل و در آنجا اطلاعات ارزشمندی درباره ی لاتین به دست آورده ؛ اما ویلیام رهسپار آکسفورد و یا کمبریج نشد. درباره ی جوانی‌های ویلیام افسانه‌ها یست و در واقع سند مستندی وجود ندارد. اولین مدرکی که ما درباره ی او پس از مراسم تعمید و نام گذاری داریم از ازدواج او با آنی هاداوای anne hathaway در سال ۱۵۸۲ می‌باشد. که ثمره ی آن دختری در سال ۱۵۸۳ و یک دختر و پسر دو قلو در سال ۱۵۸۳ بود. پس از آن ما هیج اطلاعی در باره ی فعالیت‌های او برای ۷ سال نداریم ، اما وی احنمالا پیش از سال ۱۵۹۲ در لندن به عنوان بازیگرکار می‌نموده. در این موقع چندین هیثت بازیگران در لندن و دیگر مناطق وجود داشت که ارتباط شکسپیر با یکی یا بیشتر از آنها همگی حدسیات است. اما ما از ارتباط مفید و طولانی او با موفق ترین دسته بازیگران با نام مردان لرد چامبرلین The Lord Chambelain's Men اطلاع داریم که پس از آمدن جیمز اول به تخت مردان شاه the King's Men نام گرفتند. شکسپیر نه تنها با این گروه بازی کرد بلکه سرانجام سالار صاحب سهم و مدیر نمایشنامه شد. دسته شامل کسانی که در آن روزگار مشهورترین بازیگران بودند می‌شد مانند Richard Burbage (که بی شک خالق نقش‌های هاملت ، لیر و اوتلو بود) همین طور Robert Armin وWill Kempe (بازیگران نمایشنامه ی دلقک و احمق شکسپیر ) همچنین ایشان شناخته شده ترین تئاتر الیزابتی در سال ۱۵۹۹ بودند. شکسپیر در دوران نخستین خود را محدود تئاتر ننموده و در سال ۱۵۹۳ شعر عشقی اساطیری ونوس و آدونیس و در سال پس از آن نیز ربودن لاکریس را منتشرمنتشر ساخت. و تا ۱۵۹۷ وی کامکار شد تا خانه یی نو را در استراتفورد خریداری نماید و اینک او می‌توانست خود را یک جنتلمن بنامد .

فرانسیس میرس Francis Meres در پالادیس تامیا: خزانه هوش(۱۵۹۸) در رابطه با شکسپیر می‌گوید : همانطور که پلاتوس و سنکا Plautus and Seneca بهترین برای کمدی و تراژدی در میان لاتین هستند شکسپیر فاخرترین آنها از هر دو گونه در روی صحنه‌است.

با دو چکامه‌ای که شکسپیر در سال‌های ۱۵۹۳ و ۱۵۹۴ به چاپ رساند اشعار او زودتر از نمایش‌هایش چاپ شدند همینطور باید گفت که بیشتر غزل‌های وی باید در این سال‌ها نوشته شده باشند و نمایش‌های او پس از سال ۱۵۹۴ نمایان شده‌اند و او به طور کلی هر دو سال یکی را ارئه نمود که هریک شامل سرود و آهنگ‌هایی بسیار زیبایی می‌شدند .

نمایش‌های ابتدایی شکسپیر شامل : هنری چهارم ، تیتوس آندرونیکس ، رویای شبی در نیمه ی تابستان ، بازرگان ونیز و ریچار دوم می‌شود که همگی در میانه و اواخر دهه ۱۵۹۰ تاریخ گزاری شده‌اند.

همینطور بعضی از تراژدی‌های مشهور او که در اوایل دهه ۱۶۰۰ گفته شده‌اند شامل : اتللو ، شاه لیر و ماسبت می‌شود. در حدود سال ۱۶۱۰ شکسپیر به استراتفورد برای استراحت بر می‌گردد و با وجود آن به نوشتن ادامه می‌دهد که دوره ی رمان و کمدی-استراتژی او به حساب می‌آید مانند: طوفان، هنری هشتم ، سیمبلاین و داستان زمستان. درمورد غزلیات او می‌توان گفت که نخستین بار در سال ۱۶۰۹ به چاب رسیدند.

ویلیام شکسپیر به تاریخ ۲۳ آوریل ۱۶۱۶ میلادی درگذشت و جسد او دو روز پس از آن در کلیسای مقدس ترینتی به خاک سپردند . او حتی قطعه‌ای ادبی نیز برای روی سنگ قبر خود گفته که بر روی آن حک شده‌است : به خاطر حضرت مسیح از کندن خاکی که اینجا را احاطه کرده خودداری کن ، خجسته باد کسی که این خاک را رها کند و نفرین باد کسی را که استخوان‌های مرا بردارد. او در حالی مرد که به سال ۱۶۱۶ هیچ نسخه ی جمع آوری شده‌ای از آثار شکسپیر وجود نداشت ،و بعضی از آنها در نسخه‌هایی مستقل چاپ شده بودند که همان‌ها هم بدون نظارت ویرایش او بود. و در سال ۱۶۲۳ دو تن از اعضای هیئت شکسپیر جان همینگز و هنری کاندل نسخه‌ای جمع آوری شده از تمام نمایش‌هایش که مورد تصحیح و رسیدگی قرار گرفته شده بود به چاپ رسید که فیرست فالیو first folio نام گرفته شد .
................................................
آثار:


اتلو
مکبث
هملت
ژولیوس سزار
رومئو و ژولیت
تاجر ونیزی
شاه لیر
رویای شب نیمه تابستان
هنری ششم
دو نجیب‌زاده ورونایی
ریچارد سوم
تیتوس آندرونیکوس
کینگ جان
ریچارد دوم
هنری چهارم
کمدی اشتباهات
هیاهوی بسیار برای هیچ
هنری پنجم
تروئیلوس و کریسدا
آنتونیوس و کلئوپاترا
تیمون آتنی
پریکلس
کوریولانوس
حکایت زمستان
هنری هشتم
رام کردن زن سرکش

اشعار غنایی شکسپیر نیز از شاهکارهای شعر و ادبیات انگلیسی است. از آن جمله می‌توان به منظومه‌های زیر اشاره کرد:

مجموعه غزلیات شکسپیر
ونوس و آدونیس
زائر پرشور
...................................................
غزلواره ی 72- (از مجموعه ی "از شکسپیر تا الیوت" ترجمه ی سعید سعیدپور)


به روز مرگ من
چون ناقوس عبوس را بشنوی
که جهانیان را ندا در دهد
که من از این جهان خوار گریخته ام
تا با خوارترین کرم ها درآمیزم
آنگاه دیگر سوگوارم مباش.
نه . چون این ابیات را بخوانی
مبادا دست سراینده اش را به یاد آری
چرا که چندان دوستست میدارم
که بهتر آن میدانم فراموشم کنی
تا آنکه غمگنانه در اندیشه ام باشی
آری با تو میگویم
اگر آنگاه که من با خاک درآمیزم
بر این چکامه نگاهی افکندی
مبادا نام این بیچاره را ورد زبان سازی
زنهار که پس از مرگم جهان فرزانگان
در ناله ات بنگرد و ما را هر دو به ریشخند گیرند.





پیشگامان شعر نو - ابوالقاسم لاهوتی


ابوالقاسم لاهوتی در سال 1305 هجری برابر با 1264خورشیدی در کرمانشاه به دنیا آمد


وی هرگز به ایران بازنگشت و عاقبت در فروردین ماه سال ۱۳۳۶ خورشیدی در مسکو درگذشت. وی در گورستان نووودویچی مدفون گشته است.

منبع:ویکی‌پدیا

.............................


ابوالقاسم لاهوتی در روز 19 مهر ماه 1266 در کرمانشاه به دنیا آمد. پدرش، الهامی، پیشه کفش دوزی داشت و پدروپسر هر دو آزادی خواه بودند. 16 سال داشت که به کمک مالی یکی از دوستان خانواده برای ادامه تحصیل به تهران آمد. و دو سال بعد اولین غزل او که لحن سلحشوری وآزادگی داشت، در روزنامه حبل المتین کلکته منتشر شد.
لاهوتی در سال 1284 شمسی در تهران شب نامه واوراق سیاسی پخش می کرد ودر انقلاب مشروطه خواهی در صف فداییان آزادی قرار داشت. او در سال 1287 در رشت با گروه مستبدان جنگیده وبه پاداش جانفشانی های خود نشان ستارخان گرفت.
نخستین اشعار لاهوتی در روزنامه های آن عهد از جمله ایران نو منتشر می گردید. مجموعه اشعار لاهوتی از سال 1923 تا 1960 میلادی 31 بار به زبان فارسی ، 32 بار به زبان روسی، سه بار به زبان ازبکی وچند بار به زبانهای ارمنی، قرقیزی و.. منتشر شد. روز دوشنبه دهم بهمن ماه 1300 آزادی خواهان آذربایجان به فرماندهی لاهوتی در تبریز قیام کردند وروز دوازدهم بهمن از شرف خانه وارد تبریز شد ومخبرالسلطنه هدایت استاندار آذربایجان را در ژاندارمری توقیف کرد. اما روز نوزدهم آن ماه قوای میاندوآب به تبریز رسید و روز بیستم نزدیک غروب ژاندارمها در جنگ شکست خوردند. لاهوتی با چند تن از رود ارس گذشتند وبه کشور شوروی پناه برد.
شاعر از وطن دور افتاده ایران تا پایان عمر در میان خانواده شوراها به عزت واحترام زیست.

منبع: انجمن شاعران ایران

...............................................
به نقل از شمس لنگرودی در کتاب تاریخ تحلیلی شعر نو او بین سالهای 1300 تا 1310 نخستین شعر شکسته ونخستین شعر هجایی خود را می سراید.
نخستین شعرشکسته ی او ترجمه ی یکی از آثار ویکتور هوگوست و سنگر خونین نام دارد و دومین اثر او که از اشعار معروف لاهوتیست وحدت و تشکیلات نام دارد و نخستین شعر هجایی او سرود دهقان.
وی در حدود 50 قطعه شعر نو ساخت که از این تعداد 20 قطعه چهار پاره 10 قطعه شکسته و 20 قطعه هجایی بود.
به روایتی نخستین شعر نو در ایران توسط او و در سال 1288 سروده شده است شعری با نام وفای به عهد.
............................................
شعری از او با نام عمر گل که خطاب به خانم شمس کسمایی به مناسبت کشته شدن پسرش نوشته شده:

در فراق گل خود ای بلبل
نه فغان برکش و نه زاری کن
صبر بنماو بردباری کن
مکن آشفته موی چون سنبل

تو که شمس سمای عرفانی
برترین جنس نوع انسانی
باعث افتخار ایرانی
بهتر از هر کسی تو می دانی
که دو روز است عمر دوره ی گل


جمعه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۹


باور میکنم سنجاقک رویش می نشیند
انار از لبنانش میچکید
دامن یاغی روزهای گرسنگی را میپوشد
که شرابی شده ناخن‌هایش
که باد شیطنت آمیز میوزد
که این تصویر آنقدردم دستی است مانند دوستش دارم
من باور میکنم به کسی چه؟
ا-ع

پنجشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۹

...


تنت
بی تابی بوی باروت و باران را
به دیوارها می دوزد
ودکمه های شهر
روی فریادهای پیراهنی
باز خواهد شد
پر از صدای بی قراری پنجره ها
که تپش های خیابان را
به آسمان می کشانند

اتاق
یکریز
ریختن
است

و آخرین نفس های پیراهنی
تخت را
خواهد
ایستاد

در من
تلاطم چکیدن انگشتانی
بی تاب رطوبت دیوارهاست
و در تو
باریدن بی قراری خیابان
عریانی شهر را
به آسمان خواهد ریخت.



روزبه سوهانی

سه‌شنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۹

شعری از تقی رفعت


برخيز بامداد جواني ز نو دميد

برخيز صبح خنده نثارت خجسته باد

برخيز روز ورزش و كوشش فرا رسيد

برخيز و عزم جزم كن، اي پور نيكزاد

بر ياس تن مده، مكن از زندگي اميد

بايد براي جنگ بقا نقشه اي كشيد

بايد، چو رفته رفت، به آينده رو نهاد

يك فصل تازه مي دمد از بهر نسل نو

يك نوبهار بارور، آبستن درو

برخيز و حرز جان بكن اين عهد نيكفال

برخيز و باز راست كن قد تهمتن

برخيز و چون كمان كه به زه كرد شست زال

پرتاب كن به جانب فردات جان و تن

تقي رفعت، تجدد، شماره نوروزي 1297 شمسي

پیشگامان شعر نو - تقی رفعت

ديگر شاعري كه پيش از نيما نوپردازي را در شعر پذيرفته « ميرزا تقي خان رفعت» سردبير روزنامه تجدد و مدير مجله ادبي آزاديستان تبريز بود، كه ماهها با غرلسرايان و قصيده گويان متعصب مبارزه كرد، در زمانه اي كه عدول از قواعد عروضي نوعي كفير محسوب مي شد رفعت سرسختانه قواعد را در هم شكست و در برابر انتقادهاي كهنه انديشان مقاومت به خرج داد، با سلاح خود آنان به جنگشان رفت، انتقاد را با انتقاد پاسخ گفت و شعر نو را ضرورت اجتناب ناپذير زمانه دانست.

اما مبارزه كهنه و نو به همت ميرزا تقي خان رفعت در روال منطقي افتاده بود كه با خودكشي او براي مدتي از شور و هيجان افتاد. در آخرين روزهاي تابستان سال 1299 شمسي رفعت خودكشي كرد.

خودكشي رفعت جنجال آفرين نبود، زيرا مردم هنوز شعر نو را باور نكرده بودند و باور شعر نو با نيما آغاز شد، ولي با اين وجود نمي توان همت افرادي مانند رفعت را در نوپردازي، منكر شد.

ميرزا تقي خان رفعت فرزند آقا محمد تبريزي تحصيلات خود را در استانبول انجام داد. چند سال مدير مكتب «ناصري» ايرانيان در طرابوزان بود. در جنگ جهاني اول، حدود سال 1295 شمسي به تبريز آمد و معلم زبان فرانسه در دبيرستان هاي تبريز شد و روزنامه تجدد را كه مديريت آن با شيخ محمد خياباني بود نوشت و نيز در هنگام قيام دموكرات ها مجله ادبي «آزاديستان» را منتشر كرد كه چهار شماره از آن بيرون آمد. رفعت زبان تركي، فارسي و فرانسه را به خوبي مي دانست و به هر سه زبان شعر مي سرود و شعرهاي فارسي او در روزنامه تجدد و مجله آزاديستان چاپ مي شد.

«رفعت پس از آن كه در شهر طرابوزان تحصيلات خود را تكميل كرد، چند سال در همانجا مديريت مدرسه ناصري ايرانيان را عهده دار بود و هم مدتي در مدرسه فرانسوي ها دبيري داشت. وي موقعي كه در طرابوزان اقامت داشت، مقالات علمي، ادبي و سياسي در روزنامه هاي پاريس به امضاي يك نفر ايراني مي نوشت، دولت فرانسه توسط كنسول طرابوزان، مدال افتخار بدو فرستاد. فقيد دانشمند در حقيقت شهيد فضيلت و بلندي مقام ادبي شد.

كار من در گره از پر هنري افتادست دارد از جوهر خود مو قلم فولادم

شادروان رفعت در علم جغرافي و هندسه يد طولاني داشت و در فن رسم و نقاشي استاد زبر دست بود. بدون اغراق جواني تربيت شده و تحصيل كرده اي مانند رفعت كمتر ديده شده، پاكي اخلاق رفعت مورد توجه و تصديق بيگانه و خويش بود، ولي حساس و پرشور، بي گمان دلداده ميهن عزيز بود.2»

«رفعت كه قدي متوسط، جثه اي لاغر، قيافه اي متناسب، چشم و ابروي درشت و سياه، نگاههاي تند و جذاب، رنگي پريده، قلبي از برگ گل نازكتر و دلي حساس و پر از عشق و شور داشت يكي از پيشگامان قيام ملي آذربايجان و هم عهد و مجذوب روح داهي بزرگ ايران شيخ محمد خياباني بود3».

او كه از دل باختگان پرشور و صميمي تجدد ادبي و اجتماعي ايران بود، اعتقاد داشت كه « ادبيات قديمي ما از منابع اوليه خودش دور افتاده، در يك حوزه وسيع تراكم يافته و به حال ركود و سكون در آن رختخواب فراخ مستقر و متوقف شده است، يك سد سديد، كه اختيار داريم آن را يك سد محافظه كاري بناميم، اين امواج متراكم ادبي را در آن حوض وسيع محبوس داشته است. وقتي كه ما مي گوئيم « متصدي هستيم در اين زمنيه جرياني به وجود بياوريم» طبعا” معلوم مي گردد كه مقصود ما و نقشه ما عبارت از رخنه انداختن در بنيان اين سد سديد استمرار و ركود است4». «وي عملا براي رخنه انداختن در اين بنيان هزار ساله به سرودن

شعري پرداخت كه هم از حيث فرم و هم از لحاظ مضمون با شيوه شعري قدما تفاوت داشت، در آن قافيه رعايت نشده و مصرع ها

مساوي نبودند و بدين جهت مورد جمله مدافعين شعر كلاسيك قرار گرفت.

رفعت با نوشتن مقاله هاي انتقادي عميق كه نشانه بينش عميق سياسي و اجتماعي اوست توجه تمام محافل ادبي تهران را به خود جلب مي كند و به نويسندگان روزنامه هاي تهران درس تجدد و آزادي خواهي مي دهد. او با طرح مجادلات سازنده ادبي با ملك الشعراي بهار و ديگران راه را براي پيدايش شعر نو هموار مي كند و با حمله به قلعه هاي كهنه ادبي و مدافعان تحجر، زمينه را براي ظهور نيما آماده مي سازد.1»

« رفعت مي گويد نبايد فراموش كرد كه اساس دعوي فقط دانستن اين است كه آيا افكار و تعليمات شعرا و ادبا و حكماي قديم بري امروز يك ملت معاصر و متجدد كفايت مي دهد يا نه؟ به عبارت اخري آيا اشعار و مثنويات قدما در ما افكار نو، انطباعات نو، اطلاعات نو و تجسسات نو، يك كدام چيز نو، توليد مي كند يا نه؟ و در جواب به بهار در مقاله سعدي كيست؟ بعضي نظريات او را رد مي كند و نظريه تازه اي ارائه مي دهد. او مي گويد بطور كلي بايد امروز ادبيات نوي به وجود آورد. به اعتقاد او ادبيات كلاسيك به هيچ وجه همه نيازهاي مردم قرن بيستم را در ايران برآورده نمي كند و مي گويد وقتي ما بخواهيم، حس ملي و قهرمان پرستي خود را به هيجان بياوريم داستان هاي شاهنامه را مي خوانيم و هنگامي كه نياز به حالت فيلسوفانه يا لذت روحاني و معنوي داشته باشيم گلستان سعدي و بوستان را خواهيم خواند اما هنگامي كه بخواهيم احساسات و نيازهاي امروزين را ارضاء كنيم چه بايد بخوانيم؟ ما در اين زمنيه متاسفانه چيزي نداريم. شعراي عصر ما با آن كه با ما معاصر هستند اما در واقع سعدي ها و فردوسي ها ناكاملند و يا احيانا” از حافظ الهام مي گيرند. آنها نمي توانند روح ما را تسخير كنند آن چنان كه سعدي مي كند و نه مي توانند جراحت روح ما را التيام بخشند و وقتي ما مي خواهيم رهبري فكري كه مسائل مورد نياز ما را بيان كند پيدا كنيم وجود ندارد و همچنان مسائل بغرنج و پيچيده بجاي مي ماند. به همين دليل است كه شعر ما نياز فراواني دارد به دگرگون شدن و تجدد واقعي

مقارن همين ايام در سال 1336 ه.ق در تهران مجله اي داير مي شود به نام «دانشكده» با مديريت محمد تقي بهار، مدير مجله در سرمقاله شماره اول تحت عنوان « مرام ما» نويد مي دهد كه اميدوار است كه نمونه اي از روح نوين ادبيات قرن بيستم بر بنيان محكم زبان فارسي و حفظ لغات زنده و شيرين و امثال و يادگارهاي تاريخي اين لسان نمكين به هموطنان ادب دوست خود عرضه دارد، و بدين وسيله نوعي تجدد ادبي را پيشنهاد مي كند. وي معتقد است كه بايد در ادبيات ما و حتي لغات و اصطلاحات و طرز اداي مقاصد ما تغييراتي حاصل شود. اما اين تغييرات موافق باشد با احتياجات فعلي هيات اجتماعيه و مطابق محيطي كه ما را تكميل خواهد نمود و مي نويسد: «يك تجدد آرام آرام و نرم نرمي را اصل مرام خود ساخته و هنوز جسارت نمي كنيم كه اين تجدد را تيشه عمارات تاريخي پدران شاعر و نياكان اديب خود قرار دهيم. اين است كه ما فعلا” آنها را حرمت نموده و در پهلوي آن عمارات، به ريختن بنيان هاي نو آئين تري كه با سير تكامل، ديوارها و مرزهايش بالا روند مشغول خواهيم شد.»

با اتنشار اين رام نامه مجددا” تقي رفعت در روزنامه تجدد يك سلسله مقالات تحت عنوان « مسئله تجدد در ادبيات» انشار مي دهد و نظريات بهار را در زمينه نحوه ادراك از مفهوم تجدد مورد انتقاد قرار مي دهد و خطاب به مدير مجله دانشكده مي نويسد: از آن چيزي كه شما «سير تكامل» مي ناميد و ما شنوندگان سير في المنام تصور مي كنيم، بلي از آن نقشه بطالت و جبن دست برداريد تجدد به مثابه انقلاب است و انقلاب را نمي شود با قطره شمار مانند دارو به چشم جماعت ريخت و جوانان دانشكده را تهييج مي كند

كه برخلاف جريان آب شنا كنند و براي فردا بنويسند و خطاب به آنها مي نويسد: امروز، مي بينيد كه شخصا” سعدي مانع از موجوديت شماست، تابوت سعدي گاهواره شما را حفظ مي كند عصر هفتم بر عصر چهاردهم مسلط است ولي همان عصر كهن به شما خواهد گفت هر كه آمد عمارت نو ساخت و شما در خيال حراست كردن عمارت ديگران هستيد، در صورتي كه اگر در واقع هر كه مي آمد عمارت نو مي ساخت، سعدي منزل به ديگري نمي توانست پرداخت در زمان خودتان اقلا” آنقدر استقلال و تجدد به خرج بدهيد كه سعدي ها در زمان خودشان به خرج دادند. در زير قيود يك ماضي هفتصد ساله پخش نشويد، اثبات موجوديت نمائيد.

بدين نحو مجددا” موضوع لزوم تجدد در ادبيات فارسي پيش كشيده مي شود. بهار و همكارانش در مجله دانشكده در مورد شعر و ادبيات و شعر خوب و تاثير محيط در ادبيات و انقلاب ادبي مقالاتي مي نويسد و بحث هاي تازه اي پيش مي كشند و تقي رفعت نيز در روزنامه تجدد و مجله آزاديستان تبريز در مورد ادبيات و تجدد در شعر نظريه هاي خاصي ابراز مي دارد و شعر و ادبيات را از سه نظر اساسي: شكل، زبان و اسلوب، قابل تغيير و دگوگوني مي داند



منبع